چرا شهریار با ثریا ازدواج نکرد

سید محمد حسین بهجت تبریزی در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای زیبای «کوشکناب» آذربایجان به دنیا آمد. استاد شهریار در خانواده ای متدین، سخاوتمند و اصیل به دنیا آمد. پدرش حاجی میر، آقای خشکنابی از وکلای برجسته، برجسته و توانا زمان خود بود که به واسطه خوشنویسی خوب به عنوان خوشنویسی متبحر در همسایگی خود به شهرت رسید. شهریار که دوران کودکی خود را در میان دوستان خونگرم و روستاییان خشکناب در حاشیه کوه دلربا «حیدربابا» گذراند. او مانند یک عکاس توانا خاطراتی از زندگی لطیف خود در میان مردمان مهربان و پاک روستا و در خلوت این کوه دلربا به یاد آورد. او اولین شعر خود را در چهار سالگی به ترکی آذربایجانی سروده است. بی شک سرودن این شعر کودکانه گواه نبوغ و زیبایی شگفت انگیز او بود. شهریار زندگی نامه کودکی خود را در اشعار آذربایجانی خود بسیار زیبا، تاثیرگذار و روان توصیف کرده است. ذات با استعداد شهریار توانست در اوایل دهه سی و در میانه زبان خود اثری بدیع و عظیم «حیدر بابای سلام» را به زبان مادری خود بیافریند. سن.

شهریار دوران کودکی خود را در میان روستائیان پاک دل آذربایجانی گذراند. اما با ورود به تبریز، مجذوب این شهر جذاب، تاریخی و ادبی شد. او تحصیلات اولیه خود را در مکتب المتهده، فیوضات و تبریز گذراند و خواندن و نوشتن سنت های ترکی، فارسی و عربی را آموخت. شهریار سپس به تهران آمد و در دارالفنون تهران تحصیل کرد و تا آخرین کلاس پزشکی تحصیل کرد. و در چندین بیمار بوده است. وی همچنین دیپلم خارجی و داخلی را گذراند، اما در پایان پایان نامه به دلایل عشقی و ناراحتی عاطفی و اتفاقات دیگر و با وجود تلاش دوستانش از ادامه تحصیل محروم شد. شهریار برای پیگیری و تکمیل این مطالعات یک ساله هیچ علاقه ای نشان نداد و مجبور شد وارد خدمت دولتی شود. وی چندین سال در اداره ثبت احوال نیشابور و مشهد خدمت کرد و در سال 1315 به بانک کشاورزی تهران پیوست.

شهریار در اثر این پیوند دو دختر به نام های شهرزاد و مریم با یکی از بستگان خود در تبریز ازدواج کرده است.

از دوستان شهیار می توان به مرحوم شهیار، مرحوم استاد صبا، استاد نیما، فیروزکوهی، تفضلی، سایه و زاهدی رامی اشاره کرد.

او ابتدا در اشعارش از تخلص بهجت استفاده می کرد. اما بعداً برای انتخاب نام خانوادگی خود دو بار با دیوان حافظ مشورت کرد و یک بار گفت:

«که چرخ این سکه دولتی به نام شهریاران ضرب شد»

و یک بار دیگر

“رم در شهر من و شهردار من باش”

بنابراین آمد نام خانوادگی شعر خود را به شهریار تغییر داد.

اشعار اولیه شهریار بیشتر به زبان فارسی سروده شده است.

خود شهریار می گوید وقتی شعرهایم را برای مادرم خواندم به طعنه گفت:

پسرم، شعرهایت را به زبان مادری بنویس تا مادرت شعرهای تو را بفهمد!

این نوع سفارشات مادر عزیزش و اطرافیانش که به زبان او صحبت می کنند، شهریار را بر آن داشت تا شخصیت او را به زبان مادری خود بیازماید و یکی از اصیل ترین اشعار عامیانه جهان سروده شود.

سیری در کار

شهرت شهریار تقریباً بی نظیر است، در تمام کشورهای فارسی و ترک زبان، اما هر جا که یکی از نوشته های او ترجمه شده است، هنر او مورد ستایش قرار می گیرد.

شعر «حیدر بابا سلام» در سال 1322 منتشر شد و پس از انتشار با استقبال خوبی مواجه شد.

«حیدربابا» نه تنها به آذربایجان، بلکه به ترکیه و قفقاز نیز سفر کرد و بارها در ترکیه و جمهوری آذربایجان چاپ شد.

این شعر یکی از آثار جاویدان شهریار و اولین شعری است که وی به زبان مادری خود سروده است.

شهریار در هنگام سرودن این بیت از ادبیات ملی آذربایجان الهام گرفته است.

شعر حیدربابا تجلی پرشور عشق شهریار به مردم آذربایجان است، این شعر یکی از بهترین آثار ادبی به زبان ترکی آذربایجانی است و در اکثر دانشگاه های جهان از جمله دانشگاه کلمبیا به عنوان پایان نامه دکتری مطرح شده است. در ایالات متحده آمریکا و برخی از نوازندگان مانند هاجک، آهنگساز مشهور ارمنی، آهنگ جالبی را در آنجا ساختند.

اشعار ولایی

عمق پیوندهای مذهبی و توجهات دینی خانواده و همچنین شخص استاد شهریار به حدی است که عشق به ائمه اطهار (علیهم السلام) در بسیاری از اشعار ایشان نمایان است.

در نعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

ستون عرش خدا از زمان بعثت حضرت محمد(ص) برپا بوده است

ببینید جایگاه محمد به کجا می رود

جز فرشته عرش بهشت ​​و وحی الهی

پرنده پر نمی تواند به بام محمد پرواز کند

به حساب منشور آسمانی قرآن

که نشان خاتم نبوت به نام محمد بود…

شهریار در شعر یا علی (علیه السلام) می گوید:

برای زنجیر متاسفم یا علی

دستگیر ای داغتر از بینوایان یا علی

من در زندان حبس شده ام، ای شیر خدا

زنجیر زندان را به دندان علی گاز می زنم

اشعار شهریار در مدح امام اول شیعیان جهان، رئیس عترت مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است.

ای علی آیات خدا را بیامرز

که همه سایه ها را از ما دور می کنی

دل علی بن پر از تقوا است

من علی را شناختم به خدا سوگند

برو ای گدای بیچاره پیش علی زن

که گوهری می دهد از ملکوت کرم گدا…

شهریار پرشورترین اشعار خود را تقدیم حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حماسه جاودانه ایشان کرد:

شیعیان دیگر مانند نینوا، حسین

حسین کاروان کربلا را در دل دارد

پدربزرگش با اشک دستانش را از حرم کعبه شست

مروه پشت سر مصفا حسین…

داستان عشق استاد شهریار از زبان پسرش

شهریار جوان در همان ابتدای تحصیل در رشته پزشکی به همراه استاد صبا و استاد مالک الشعراء در مغازه ای به تماشای آتش بازی نشسته بود و چشمش به دختری درشت اندام و بسیار زیبا افتاد که با هیجان مشغول تماشای آتش بازی بود. نگاه می کرد و با یک نگاه عاشق دختر شد.

این دختر زیبا ثریا نام داشت و فرزند سرهنگ ارتش بود اما شهریار همیشه در شعرهایش او را «پری» خطاب می کرد. او شعرهایی مانند «غوغا مری کنی» در مورد عشقش به ثریا سروده است.

ای غنچه خندان چرا در دل ما خون میباری؟

برای خودت خار کاشته ای و ما را وادار می کنی که برویم

کمر من کمان تیر پرپیچ تو شده است

نذار باد بیاد، چه بد به ما آسیب میزنی؟

ای شمعی که با نسیم می رقصد، آتش پروانه

شما با دوست خود مهربان هستید و با دشمن خود مدارا می کنید

با ظرافت اسپرم، ایده بلند کردن ابروها در حالت کسالت

زشت است غزال وحشی، اما تو چقدر زیبایی

امروز ما مردم بیچاره امیدی به فردا نداریم

شما آن را می دانید و هنوز هم امروز و فردا آن را با ما انجام می دهید

ای غم بگو آخرش کجاست؟

می توانید ما را در گوشه ای از میخانه پیدا کنید!

ما بلبل ها را در چمن دیدیم

حرف های شیرینی است، اما داری غوغا می کنی

شهریار و ثریا چند سالی بود که با هم نامزد کرده بودند. اما در نهایت این دختر با چراغ علی سالار حشمت معروف به امیراکرم (پسر عموی رضاشاه) ازدواج می کند.

تو قلبمو شکستی و هنوزم دلم برات تنگ شده

شب تاریکی است و من در آرزوی شکوه تو هستم

در انتظار تو، چشمانم سفید می شود و غمی نیست

اگه قبول شدی فدای چشم سیاهت

در نهایت به همین دلیل شهریار یک سال قبل از فارغ التحصیلی از ادامه تحصیل انصراف داد.

این عشق زمینی بال های پرواز او را به عشق بیکران ملکوتی گشود و مسیر زندگی شهریار را دگرگون کرد و تأثیر تکان دهنده ای بر روح و جان شهریار گذاشت و دنیای ذهنی او را در هم شکست.

قفس درست کردم و بال و پر سوختم

به مرغی نگاه کن که هنوز می خواهد پرواز کند!

سالها در قلبم شمعی روشن کردم و سوزاندم

کمی دوست داشتن را یاد گرفتم

سفر به خراسان

شهریار پس از عشقی نافرجام در سال 1310 در سن 25 سالگی به کمک نقاش معروف کمال الملک به نیشابور رفت و تا سال 1314 در تنظیم پرونده های این شهر مشغول شد.

بیماری و دیدار مجدد با ثریا

اواخر سال 1314 بود که شهریار را به دلیل بیماری به تهران فرستادند، ثریا که از دور از وضعیت شهریار مطلع بود، به دیدار او در بیمارستان رفت و شهریار این شعر را سرود:

تو اومدی اینجا ولی چرا الان

بی وفا چرا حالا که افتادم؟

<div id=”video-display-embed-code_429184″ ><script type=”text/JavaScript” src=”https://tabnakjavan.com/fa/news/play/embed/66253/429184?width=700&height= 300″ </script></div>

سرانجام پس از مداوا، محمدحسین بهجت تبریزی در تهران ماند و در بانک کشاورزی استخدام شد، اما دیگر با ثریا کاری نداشت. این عشق نافرجام آنقدر در روحش ماند که حتی وقتی عاشق برگشت، عاشق عشق از وصل شدن امتناع کرد. او عاشق وطن و آداب و رسوم پدرش است. او اشعار زیادی در مورد مقام مادر و پدر به زبان های ترکی و فارسی سروده است:

می گویند من جنینی هستم که مادر است

او را با خون جگر تغذیه کرد

تا اینکه مرا زنده به دنیا آورد

مرد و به مرگش رضایت داد

با دم داغش، دم مرگ

صبرم جای خود را به درد و ماتم داد

من هر کاری از دستم بر بیاید انجام خواهم داد تا خوب باشم

من هرگز نمی توانم او را مجازات کنم

مگر فضل خدایی که بخواهد

بهشت ابدی نصیب او شد

شهریار در شعر بسیار لطیف «خان ننه» از غم جدایی مادربزرگ عزیزش چنان غمگین می شود که انگار نه مادربزرگ بلکه مادرش را از دست می دهد!

شهریار عشق خود را به آب و خاک در شعر عید خون و اشعار مهمان شهریور، آذربایجان، شیون شهریور و در نهایت مثنوی تخت جمشید بیان کرده است. شهریار شاعری سه زبانه است. او برای همه زبان ها و ملت ها احترام کامل قائل است. در اشعار او بر خلاف برخی از شاعران قومی نه تنها توهینی به ملت های دیگر نمی شود، بلکه به جای اشعار خود به هر نحو ممکن سعی در ارائه علوم انسانی زبان های مختلف دارد. اشعار او به سه زبان ترکی، آذربایجانی، فارسی و عربی است.

مرتبط:  چرا وقتی کسیو تگ میکنم نمیتونه اد استوری کنه

سبک شناسی آثار

اساساً زندگی نامه و خاطرات شهریار در اشعار او خوانده می شود و هر نوع تعبیر و تفسیری در این اشعار به افسانه زندگی او نزدیک است.

عشق های عرفانی شهریار را در غزلیات منتظر می توان دید. جمع و تفریق؛ شکار وحشی؛ یوسف ناپدید شده است. مسافر همدان; حراج عشق; ساز صبا; اشک های ونایی شعبان و مریم: دو پرنده آسمان… و خیلی کارهای دیگر را دیده ام.

محرومیت ها و ناکامی های شهریار در غزل گوهرفروش: شکست ها; جرس کاروان: مرثیه روح; شعر مثنوی; خرد؛ ازدواج شاعر و سرنوشت عشق شرح داده شده است. بسیاری از خاطرات تلخ و شیرین او در توهمات: حیدربابا: مومیایی و افسانه شب به چشم می خورد.

روحی حساس و شاعرانه در میان شعرهایش شناور است که بر بال های تخیل خلاق پرواز می کند. و شعر او در همه زمینه ها از این ویژگی بهره می برد و گرایش محسوسی به مدرنیته و نوآوری دارد. اشعاری که نیما و آن به یاد او سروده شده و دگرگونی هایی که در قالب و تفسیر و زبان شعر در برخی از اشعارش انجام داده است، حتی تفاوت تصویر خیال و برداشت در قال سنتی و بسیاری اثرات دیگر حاکی از تجربیات در این زمینه و تجربیات فراوان است. بخش مهمی از کاناپه شهریار شعر است. سادگی و عمومیت زبان و تعبیر یکی از دلایل محبوبیت و محبوبیت شعر شهریار است. شهریار با روح مهیج و رایحه سرشار شعری خود احساسات، تخیلات و اندیشه های خود را از زبان مردم در شعر روایت می کرد. بنابراین شعر او قابل فهم، آشنا و تأثیرگذار است. شهریار در زمینه های گوناگون به شیوه های گوناگون شعر سروده است. او همچنین اشعار بسیاری در وقایع ملی، اجتماعی، تاریخی، مذهبی و معاصر سروده است.

تازگی مضمون، تخیل و تفسیر، حتی در قالب شعر دیوان، او را از بسیاری از شاعران روز متمایز کرده است.

بیشتر اشعار شهریار به مناسبت زمان حال سروده شده است و به همین دلیل است که شاعر از به کار بردن الفاظ و تعابیر زمانه و اصطلاحات رایج عامیانه ابایی ندارد و این تنها توصیف زمان حال است که شعر او را از هم جدا می کند. از اشعار سخنوران کهن

ماه من مثل غروب خورشید در پرده است

پنهان شده بود و مثل رنگ ساده به سمت من پرید

چون سپیده دم دریا چشمانم خون می شود

خورشید ابدی از چشمانم ناپدید شده است

سرانجام پس از هشتاد و سه سال تابش آفتاب، خورشید سخنان شهریار ملک و خورشید حیات شاعران بی بدیل ایران زمین در کوهستان آذربایجان فرود آمد.

اما او هرگز نمرد زیرا اکنون نامش روز ملی شعر و ادب ایران و صدها میدان، خیابان، فرهنگسرا، پارک و … را مزین کرده است. در کشور ما و همچنین در کشورهای ترکستان (آسیای مرکزی)، قفقاز و ترکیه. 27 شهریور 1367 سالروز درگذشت این شاعر و عارف بزرگ است. آن روز جسد او را بر دوش ده ها هزار تن از عاشقانش به مقبره الشعرای تبریز بردند و سپس به خاک سپردند. به بزرگان ادب و هنر.

روز ملی شعر و ادب

بیست و هفتم شهریور ماه سالروز درگذشت شهریار شهریار ایران با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی به عنوان روز ملی شعر و ادب نامگذاری شده است.

بیشتر بخوانید

منبع: بیتوته – تصویر زندگی – نم نمک

سید محمد حسین بهجت تبریزی در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای زیبای «کوشکناب» آذربایجان به دنیا آمد. استاد شهریار در خانواده ای متدین، سخاوتمند و اصیل به دنیا آمد. پدرش حاجی میر، آقای خشکنابی از وکلای برجسته، برجسته و توانا زمان خود بود که به واسطه خوشنویسی خوب به عنوان خوشنویسی متبحر در همسایگی خود به شهرت رسید. شهریار که دوران کودکی خود را در میان دوستان خونگرم و روستاییان خشکناب در حاشیه کوه دلربا «حیدربابا» گذراند. او مانند یک عکاس توانا خاطراتی از زندگی لطیف خود در میان مردمان مهربان و پاک روستا و در خلوت این کوه دلربا به یاد آورد. او اولین شعر خود را در چهار سالگی به ترکی آذربایجانی سروده است. بی شک سرودن این شعر کودکانه گواه نبوغ و زیبایی شگفت انگیز او بود. شهریار زندگی نامه کودکی خود را در اشعار آذربایجانی خود بسیار زیبا، تاثیرگذار و روان توصیف کرده است. ذات با استعداد شهریار توانست در اوایل دهه سی و در میانه زبان خود اثری بدیع و عظیم «حیدر بابای سلام» را به زبان مادری خود بیافریند. سن.

شهریار دوران کودکی خود را در میان روستائیان پاک دل آذربایجانی گذراند. اما با ورود به تبریز، مجذوب این شهر جذاب، تاریخی و ادبی شد. او تحصیلات اولیه خود را در مکتب المتهده، فیوضات و تبریز گذراند و خواندن و نوشتن سنت های ترکی، فارسی و عربی را آموخت. شهریار سپس به تهران آمد و در دارالفنون تهران تحصیل کرد و تا آخرین کلاس پزشکی تحصیل کرد. و در چندین بیمار بوده است. وی همچنین دیپلم خارجی و داخلی را گذراند، اما در پایان پایان نامه به دلایل عشقی و ناراحتی عاطفی و اتفاقات دیگر و با وجود تلاش دوستانش از ادامه تحصیل محروم شد. شهریار برای پیگیری و تکمیل این مطالعات یک ساله هیچ علاقه ای نشان نداد و مجبور شد وارد خدمت دولتی شود. وی چندین سال در اداره ثبت احوال نیشابور و مشهد خدمت کرد و در سال 1315 به بانک کشاورزی تهران پیوست.

شهریار در اثر این پیوند دو دختر به نام های شهرزاد و مریم با یکی از بستگان خود در تبریز ازدواج کرده است.

از دوستان شهیار می توان به مرحوم شهیار، مرحوم استاد صبا، استاد نیما، فیروزکوهی، تفضلی، سایه و زاهدی رامی اشاره کرد.

او ابتدا در اشعارش از تخلص بهجت استفاده می کرد. اما بعداً برای انتخاب نام خانوادگی خود دو بار با دیوان حافظ مشورت کرد و یک بار گفت:

«که چرخ این سکه دولتی به نام شهریاران ضرب شد»

و یک بار دیگر

“روم شهر من و شهریار من”
آمد، به همین دلیل نام شعر خود را به شهریار تغییر داد.

اشعار اولیه شهریار بیشتر به زبان فارسی سروده شده است.
خود شهریار می گوید وقتی شعرهایم را برای مادرم خواندم به طعنه گفت:

پسرم، شعرهایت را به زبان مادری بنویس تا مادرت شعرهای تو را بفهمد!

این نوع سفارشات مادر عزیزش و اطرافیانش که به زبان او صحبت می کنند، شهریار را بر آن داشت تا شخصیت او را به زبان مادری خود بیازماید و یکی از اصیل ترین اشعار عامیانه جهان سروده شود.

سیری در کار

شهرت شهریار تقریباً بی نظیر است، در تمام کشورهای فارسی و ترک زبان، اما هر جا که ترجمه یکی از شعرهای او رفته، هنر او را ستوده اند.
«حیدربابا» نه تنها به آذربایجان، بلکه به ترکیه و قفقاز نیز سفر کرد. و چندین بار در ترکیه و جمهوری آذربایجان به چاپ رسیده است.

این شعر یکی از آثار جاویدان شهریار و اولین شعری است که وی به زبان مادری خود سروده است.

شهریار در هنگام سرودن این بیت از ادبیات ملی آذربایجان الهام گرفته است.

شعر حیدربابا تجلی پرشور عشق شهریار به مردم آذربایجان است، این شعر یکی از بهترین آثار ادبی به زبان ترکی آذربایجانی است و در اکثر دانشگاه های جهان از جمله دانشگاه کلمبیا به عنوان پایان نامه دکتری مطرح شده است. در ایالات متحده آمریکا و برخی از نوازندگان مانند هاجک، آهنگساز مشهور ارمنی، آهنگ جالبی را در آنجا ساختند.

متن عنوان اشعار ولایی

عمق پیوندهای مذهبی و توجهات دینی خانواده و همچنین شخص استاد شهریار به حدی است که عشق به ائمه اطهار (علیهم السلام) در بسیاری از اشعار ایشان نمایان است.

در نعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

ستون عرش خدا از زمان بعثت حضرت محمد(ص) برپا بوده است

ببینید جایگاه محمد به کجا می رود

جز فرشته عرش بهشت ​​و وحی الهی

پرنده پر نمی تواند به بام محمد پرواز کند

به حساب منشور آسمانی قرآن

که نشان خاتم نبوت به نام محمد بود…

شهریار در شعر یا علی (علیه السلام) می گوید:

برای زنجیر متاسفم یا علی

دستگیر ای داغتر از بینوایان یا علی

من در زندان حبس شده ام، ای شیر خدا

زنجیر زندان را به دندان علی گاز می زنم

اشعار شهریار در مدح امام اول شیعیان جهان، رئیس عترت مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است.

ای علی آیات خدا را بیامرز

که همه سایه ها را از ما دور می کنی

دل علی بن پر از تقوا است

من علی را شناختم به خدا سوگند

برو ای گدای بیچاره پیش علی زن

که گوهری می دهد از ملکوت کرم گدا…

شهریار پرشورترین اشعار خود را تقدیم حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حماسه جاودانه ایشان کرد:

شیعیان دیگر مانند نینوا، حسین

حسین کاروان کربلا را در دل دارد

پدربزرگش با اشک دستانش را از حرم کعبه شست

مروه پشت سر مصفا حسین…

داستان عشق استاد شهریار از زبان پسرش

شهریار جوان در همان ابتدای تحصیل در رشته پزشکی به همراه استاد صبا و استاد مالک الشعراء در مغازه ای به تماشای آتش بازی نشسته بود و چشمش به دختری درشت اندام و بسیار زیبا افتاد که با هیجان مشغول تماشای آتش بازی بود. نگاه می کرد و با یک نگاه عاشق دختر شد.

این دختر زیبا ثریا نام داشت و فرزند سرهنگ ارتش بود اما شهریار همیشه در شعرهایش او را «پری» خطاب می کرد. او شعرهایی مانند «غوغا مری کنی» در مورد عشقش به ثریا سروده است.

ای غنچه خندان چرا در دل ما خون میباری؟

برای خودت خار کاشته ای و ما را وادار می کنی که برویم

کمر من کمان تیر پرپیچ تو شده است

نذار باد بیاد، چه بد به ما آسیب میزنی؟

ای شمعی که با نسیم می رقصد، آتش پروانه

شما با دوست خود مهربان هستید و با دشمن خود مدارا می کنید

با ظرافت اسپرم، ایده بلند کردن ابروها در حالت کسالت

مرتبط:  چرا شب یلدا باید انار بخوریم

زشت است غزال وحشی، اما تو چقدر زیبایی

امروز ما مردم بیچاره امیدی به فردا نداریم

شما آن را می دانید و هنوز هم امروز و فردا آن را با ما انجام می دهید

ای غم بگو آخرش کجاست؟

می توانید ما را در گوشه ای از میخانه پیدا کنید!

ما بلبل ها را در چمن دیدیم

حرف های شیرینی است، اما داری غوغا می کنی

شهریار و ثریا چند سالی بود که با هم نامزد کرده بودند. اما در نهایت این دختر با چراغ علی سالار حشمت معروف به امیراکرم (پسر عموی رضاشاه) ازدواج می کند.

تو قلبمو شکستی و هنوزم دلم برات تنگ شده

شب تاریکی است و من در آرزوی شکوه تو هستم

در انتظار تو، چشمانم سفید می شود و غمی نیست

اگه قبول شدی فدای چشم سیاهت

در نهایت به همین دلیل شهریار یک سال قبل از فارغ التحصیلی از ادامه تحصیل انصراف داد.

این عشق زمینی بال های پرواز او را به عشق بیکران ملکوتی گشود و مسیر زندگی شهریار را دگرگون کرد و تأثیر تکان دهنده ای بر روح و جان شهریار گذاشت و دنیای ذهنی او را در هم شکست.

قفس درست کردم و بال و پر سوختم

به مرغی نگاه کن که هنوز می خواهد پرواز کند!

سالها در قلبم شمعی روشن کردم و سوزاندم

کمی دوست داشتن را یاد گرفتم

سفر به خراسان

شهریار پس از عشقی نافرجام در سال 1310 در سن 25 سالگی به کمک نقاش معروف کمال الملک به نیشابور سفر کرد.

بیماری و دیدار مجدد با ثریا

اواخر سال 1314 بود که شهریار را به دلیل بیماری به تهران فرستادند، ثریا که از دور از وضعیت شهریار مطلع بود، به دیدار او در بیمارستان رفت و شهریار این شعر را سرود:

تو اومدی اینجا ولی چرا الان

بی وفا چرا حالا که افتادم؟

سرانجام پس از مداوا، محمدحسین بهجت تبریزی در تهران ماند و در بانک کشاورزی استخدام شد، اما دیگر با ثریا کاری نداشت. این عشق نافرجام آنقدر در روحش ماند که حتی وقتی عاشق برگشت، عاشق عشق از وصل شدن امتناع کرد. او عاشق وطن و آداب و رسوم پدرش است. او اشعار زیادی در مورد مقام مادر و پدر به زبان های ترکی و فارسی سروده است:

می گویند من جنینی هستم که مادرش
از دست و دل تو استفاده نمی کند؟

او به من خون جگر
داد تا اینکه زنده به دنیا آمدم

مرد و به مرگش رضایت داد

با دم داغش، دم مرگ

صبرم جای خود را به درد و ماتم داد

من هر کاری از دستم بر بیاید انجام خواهم داد تا خوب باشم

من هرگز نمی توانم او را مجازات کنم

مگر فضل خدایی که بخواهد

بهشت ابدی نصیب او شد

شهریار در شعر بسیار لطیف «خان ننه» از غم جدایی مادربزرگ عزیزش چنان غمگین می شود که انگار نه مادربزرگ بلکه مادرش را از دست می دهد!

شهریار عشق خود را به آب و خاک در شعر عید خون و اشعار مهمان شهریور، آذربایجان، شیون شهریور و در نهایت مثنوی تخت جمشید بیان کرده است. شهریار شاعری سه زبانه است. او برای همه زبان ها و ملت ها احترام کامل قائل است. در اشعار او بر خلاف برخی از شاعران قومی نه تنها توهینی به ملت های دیگر نمی شود، بلکه به جای اشعار خود به هر نحو ممکن سعی در ارائه علوم انسانی زبان های مختلف دارد. اشعار او به سه زبان ترکی، آذربایجانی، فارسی و عربی است.

سبک شناسی آثار

اساساً زندگی نامه و خاطرات شهریار در اشعار او خوانده می شود و هر نوع تعبیر و تفسیری در این اشعار به افسانه زندگی او نزدیک است. جمع و تفریق؛ شکار وحشی؛ یوسف ناپدید شده است. مسافر همدان; حراج عشق; ساز صبا; اشک های ونایی شعبان و مریم: دو پرنده آسمان… و آثار بسیار دیگر را مشاهده کرد.
محرومیت و ناکامی های شهریار در غزلیات گوهرفروش: شکست ها; جرس کاروان: مرثیه روح; شعر مثنوی; خرد؛ ازدواج شاعر و سرنوشت عشق شرح داده شده است. بسیاری از خاطرات تلخ و شیرین او در هذیان او ظاهر می شود: حیدربابا: مومیایی و افسانه شب.
روحی حساس و شاعرانه در شعرهایش شناور است که بر بالهای تخیل خلاق پرواز می کند. و شعر او در این است که از این ویژگی بهره می برد و گرایش قابل توجهی به مدرنیته و نوآوری دارد. اشعاری که برای نیما و به یاد او سروده و دگرگونی هایی که در قالب و تفسیر و زبان شعر در برخی از اشعار خود کرده است، حتی تفاوت تصاویر تخیل و تعابیر قال سنتی و بسیاری جلوه های دیگر حکایت از آن دارد. تجربیات او در این زمینه و تجربیات فراوان او. بخش عمده ای از کاناپه شهریار را غزل تشکیل می دهد. سادگی و عمومیت زبان و تعبیر یکی از دلایل محبوبیت و محبوبیت شعر شهریار است. شهریار با روح مهیج و رایحه سرشار شعری خود احساسات، تخیلات و اندیشه های خود را از زبان مردم در شعر روایت می کرد. بنابراین شعر او قابل فهم، آشنا و تأثیرگذار است. شهریار در زمینه های گوناگون به شیوه های مختلف شعر سروده است. اشعاری که در وقایع ملی، اجتماعی، تاریخی، مذهبی و معاصر سروده کم ندارد.
طراوت مضمون، تخیل، کم بیانی حتی در قالب شعر کاناپه او را از بسیاری از شاعران زمان متمایز می کند. در استفاده از واژه ها و تعابیر زمانه و اصطلاحات عامیانه رایج در همه جا دریغ نکنید. و تنها توصیف زمان حال است که شعر او را از اشعار سخنوران کهن جدا می کند.

ماه من در پرده چون خورشید در غروب آفتاب
گشت پنهان و من چون دشت رنگ
چون طلوع دریا در چشمانم موج می ریزد
خورشید جاودانه از چشمانم ناپدید شد

سرانجام پس از هشتاد و سه سال تابش آفتاب، خورشید سخنان شهریار ملک و خورشید حیات شاعران بی بدیل ایران زمین در کوهستان آذربایجان فرود آمد.

اما او هرگز نمرد زیرا اکنون نام او روز ملی شعر و ادب ایران و صدها میدان، خیابان، فرهنگسرا، باغ و غیره را می آراید. در کشور ما و همچنین در کشورهای ترکستان (آسیای مرکزی) قفقاز. و ترکیه 27 شهریور 1367 سالروز درگذشت این شاعر و عارف بزرگ است. آن روز جسد او را بر دوش ده ها هزار تن از عاشقانش به مقبره الشعرای تبریز بردند و سپس به خاک سپردند. به بزرگان ادب و هنر.

روز ملی شعر و ادب

بیست و هفتم شهریور ماه سالروز درگذشت شهریار شهریار ایران با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی به عنوان روز ملی شعر و ادب نامگذاری شده است.

گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو; 27 شهریور روز شعر و ادب فارسی است و از استاد معاصر شعر فارسی سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار تجلیل می شود. به همین مناسبت داستان شهرزاد دختر بزرگ پروفسور شهریار را از زندگی پدرش که برگرفته از کتاب بهار در شهریار نوشته حسنعلی محمدی است، بررسی می کنیم.

پدرم سید محمد حسین بهجت تبریزی ملقب به شهریار در تبریز به دنیا آمد. پدرش یکی از وکلای عالی تبریز و مردی نسبتاً ثروتمند بود که با خان کرم خود گرسنگان بی‌شماری را سیر می‌کرد. پدرم دوران کودکی خود را در قره خوخناب و قیش قورشان گذراند و هیچ گاه خاطرات خوبی را که در این روستاها داشت فراموش نکرد. اولین شعرش را در چهار سالگی سروده بود، زمانی که خادم رویه برای ناهار آبگوشت آماده کرده بود و پدرش که عاشق برنج بود خطاب به رویه (رقیه) گفت: روی باجی / بودمین تاجی / آتی آتیه / منه. Werkte. تو تاج سر من هستی خواهر رویه (گوشت را به سگ بده، برنج را به من بده).

وقتی پدر شهریار فهمید پسرش شاعر است

پدر از خاطرات کودکی خود می گوید: «یک روز داشتم با بچه های محل بازی می کردم، بعد از برگشتن به خانه، نگاهی به درخت تنومند وسط حیاط انداختم و شروع کردم به خواندن از روی شعر، کلمات موزون که نگفتم. میدونی چطوری یه دفعه به مغز و زبانم اومد!پدرم زنگ زد.به صدای بلند پدرم برگشتم.با تعجب پرسید:این شعرها رو از کجا یاد گرفتی؟گفتم کسی به من یاد نداده. خودم می گویم اولش باور نکرد؛ اما بعد از اینکه مطمئن شد وقتی صدایش از خوشحالی می لرزید، مادرم را بلند صدا کرد و به او گفت: بیا ببین چه پسری داریم!

او در هفت سالگی دوباره شعر گفت و در آن زمان بود که مانند اکثر بچه ها از حرف های مادرش سرپیچی کرد و به حرف های مادرش گوش نکرد. اما بعداً احساس گناه کرد و گفت: من گناهکار شدم، وای بر من / مردم را آزار دادم، وای بر من.

ترک رشته پزشکی

در کودکی از محضر پدر دانشمند خود بهره می برد و با خواندن «گلستان» در پیشاپیش تحصیلات مقدماتی خود را فرا می گیرد و در عین حال با بارگاه خواجه الفتی نیز دچار مشکل می شود. پس از گذراندن تحصیلات متوسطه در مدرسه فیوضات و المتهده، در سال 1303 وارد دانشکده پزشکی شد و به مدت پنج سال در این مدرسه تحصیل کرد. اما عشق و روحیه خاص او که اصلاً با پزشکی به ویژه جراحی سازگاری نداشت، او را از تحصیل در رشته پزشکی باز داشت; همانطور که خودش می گوید: «بعد از هر جراحی احساس ضعف و بیماری می کردم. »

پس از ترک تحصیل به خراسان می رود و با کمال الملک نقاش معروف آشنا می شود و به همین مناسبت شعری به نام «زیارت کمال الملک» دارد. تا سال 1314 در خراسان ماند و پس از بازگشت از خراسان به کمک دوستانش وارد خدمت بانک کشاورزی شد. در سال 1316 حادثه بسیار ناگواری در زندگی او رخ داد، یعنی فوت پدرش که هرگز آن را فراموش نکرد.

اساساً نوابغ همیشه شکست می خورند

همزمان با فوت پدر، مادرش به تهران می رود و از پسرش نگهداری می کند و پدر کم کم خاطره فوت پدر را در کنار مادرش فراموش می کند. اما چون سرنوشت بازی های عجیبی می کند و به قول بابا «نابغه ها همیشه شکست می خورند» بعد از مدت ها برادرش را هم از دست داد و از چهار فرزندش که کوچکترینشان چند ماهه بود نگهداری کرد و آنها را معالجه کرد. مثل یک پدر دلسوز آنها هم هیچ وقت لطف عمویشان را فراموش نمی کنند و پدرم بین ما و آنها فرقی نمی کرد.

مرتبط:  چطور در تیکن ۳ دونفره بازی کنیم

چرا شهریار تا 48 سالگی ازدواج نکرد؟

یکبار بچه های دایی بزرگ شدند و هر کدام مشغول کار بودند و بعد از اینکه پدرم مادرش را از دست داد، تنها خیاطی را که در تهران داشت با وسایلش به بچه های برادرش داد و فقط با یک کمد لباسش. . او به تبریز آمد و با مادرم که نوه خاله اش محسوب می شد ازدواج کرد و علت ازدواج نکردن او تا 48 سالگی مسئولیتش در قبال فرزندان برادرش بود. همانطور که خودش می گوید: «دوست و همسری نداشتم، چون او گروگان سرم بود».

بعد از اینکه با همکاری خواهرش با مادرم در تبریز ازدواج کردم، او خانه ای را در جایی که من متولد شدم خرید و بعد از مدتی برای خودش خانه خرید. من (شهرزاد بهجت تبریزی) ارشد ایشان هستم. تا جایی که یادمان می آید در تمام گردش ها یا شب های شعری که شرکت می کرد، حتی رسمی ترین آن ها، مرا با خود می برد. وقتی وارد مجلس شد، صدای تشویق فضا را شکافت، یا هر جا که راه می‌رفت، مردم او را احاطه کردند، کنجکاوی کودکانه‌ام برانگیخته شد که او کیست. و من او را با پدر بچه های دیگر مقایسه کردم، چرا کسی آنها را تشویق نمی کند؟

یادمه یه شب که از یکی از انجمن های ادبی برمیگشتیم. در حالی که با دو دست پایین کتش را گرفته بودم با لحن کودکانه ای از او پرسیدم: بابا چرا مردم اینقدر تو را دوست دارند؟ لبخندی زد، چند لحظه به چشمان من نگاه کرد، تا زمانی که زنده هستم هرگز آن نگاه او را فراموش نمی کنم. بعداً مرا در آغوش گرفت و صورتم را بوسید و مدتی با جملاتی ساده برایم شعر و شعر تعریف کرد و در عین حال سعی کرد برایم قابل فهم باشد.

من پدرم را بهتر از مادرم می شناختم

از همان زمان شخصیت او به چشمم نمایان شد و در همان سن احساس کردم با مردم عادی فرق دارد. مادرم معلم بود و به همین دلیل روزها در خانه نبود و برای م که کارمند بانک آگریکول بود به او اجازه دادند دست از کار بکشد و به سرودن اشعارش ادامه دهد. وقتی بچه بودم، با وجود اینکه خدمتکار و یکی داشتیم که از من مراقبت کند، بیشتر اوقات وقتی مادرم نبود، با پدرم بودم. وقتی از بازی خسته می شدم، در آغوشش می خوابیدم و او برایم لالایی می خواند. یادم می آید در اوقات فراغت وقتی از بازی خسته می شدم و در گوشه ای ساکت نشسته بودم، شعرهایی را به زبان ترکی به من یاد می داد که بتوانم آنها را بفهمم و بعد از من می خواست که در هر مجلسی آنها را در حضور جمعیت بخوانم.

خاطره بازی استاد شهریار

به وضوح می‌توانم بگویم که او را بهتر از مامانم می‌شناختم و زمانی که با او بودم هرگز در مورد مامان نپرسیدم. خوب به یاد دارم یک روز، ساعت حدود 5 بعدازظهر بود که دیدم پدر لباس پوشیده بود و از مامان خواست که من را آماده کند. بابا معمولا اون موقع از خونه بیرون نمیومد، با تعجب پرسیدم: بابا کجا میریم؟ جواب داد: هی می خوام برم پیاده روی. بعد دستم را گرفت و راه افتادیم.

از چند خیابان و کوچه گذشتیم تا به کوچه ای رسیدیم که بعداً فهمیدم اسمش راسته کوچه بود و از آنجا وارد کوچه فرعی تنگی شدیم. راهرو بن بست بود و انتها یک در قدیمی و رنگ و رو رفته بود و من بچه که بودم نق می زدم و می گفتم بابا از چه جاهای بدی می آیی؟ پدر آهسته پاسخ داد: “ما وارد نمی شویم، عزیزم”، سپس برای مدت طولانی – یک ربع یا بیست دقیقه – به در خیره شد و فکر کرد. شاید گذشته را می دید یا شاید هم مثل همان بچه ای بود که روزی بیست بار بیرون می رفت و می رفت. سپس ناگهان به در تکیه داد و اشک به سرعت از چشمانش سرازیر شد و شانه هایش از گریه می لرزید.

چند لحظه شوکه نگاهش کردم. اما احساس می کردم وجود ندارم تا اینکه بعد از مدتی آرام شد. آه عمیقی کشید و چشمانش را پاک کرد: اینجا خانه پدری من است. من چهارده سال است که اینجا زندگی می کنم. بعد از همان کوچه رفتیم و از بیرون قسمت های مختلف خانه را به من نشان داد. به خانه که رسیدیم شعری به نام «در جست و جوی پدر» سرود که به نظرم یکی از تکان دهنده ترین شعرهایی است که تا به حال به فارسی سروده شده است.

شب بیداری شهریار و دختر

در کودکی دفتر شعر پدرم را ورق می زدم و او بدون اینکه جلوی من را بگیرد فقط مراقب بود که کتاب را پاره نکنم و با نگاهی محبت آمیز به من نگاه کرد. خیلی جوان بود و وقتی مدرسه نمی رفتم به من «حیدربابا» و اشعار ترکی یاد می داد که می توانستم بفهمم. وقتی بزرگ شدم و خواندن را یاد گرفتم، دفترچه شعرش را می خواندم و شعرهایی را که خیلی دوست داشتم حفظ می کردم.

بابام دیشب تا دیروقت عبادت می کرد و قرآن می خواند و بعد از اوقات فراغتش که کتاب شعر می خواند و بیشتر شعر می گفت، معمولا تا اذان صبح نمی خوابید. به جز زمانی که واقعا خسته بود. به همین دلیل بود که چراغ اتاقش همیشه در شب روشن بود. یاد شب هایی می افتم که نیمه های شب از خواب بیدار می شدم و به اتاقش می رفتم. گاهی می دیدم که شعر می نویسد، اما معمولاً شعرهایی را که می نوشت زیر لب زیر لب می نوشت و روی تنها کاغذی که در دست داشت، یادداشت می کرد.

نمی توانم چهره او را با این حالت توصیف کنم، فقط می توانم بگویم که در دنیای دیگری کاملا جدا از محیط زندگی اش قدم می زد. به طوری که اگر در آن وقت او را صدا کنید، انگار بیدار شده است. وقتی او را در این حالت دیدم، هیچ تمایلی نداشتم که او را از این حالت بیرون بکشم. اما وقتی مشغول خواندن کتاب بود، وارد می‌شدم و با مهربانی سلام می‌کرد، بعد شروع به خواندن آخرین شعرش می‌کرد و بعد از من می‌خواست بخوابم و وقتی اصرار من برای نشستن را می‌دید شروع به صحبت می‌کرد.

گذشته اش را برایم تعریف کرد، روزهای سختی را که در تهران گذرانده بود، دور از خانواده، عشقش و شکست هایش و اینکه چطور کسی را که خیلی دوستش داشت از دست داده بود و من با اشتیاق به او گوش دادم. یادم هست که چندین بار در حین صحبت با او، بدون اینکه گذشت زمان را احساس کنم، متوجه سبک شدن هوا شده بودم. بابا عجله داشت نماز صبحش را بخواند و من هم داشتم از اتاق بیرون می رفتم. مدت کوتاهی بعد از تولدم با سه سال اختلاف سنی خواهرم (مریم) و دو سال بعد برادرم (هادی) به دنیا آمدند. وقتی دورش جمع می شدیم و بچه ها روی سر و گوشش می رفتند، ضمن ابراز محبت به ما، برای هر کدام شعر می خواند.

در زندگی خصوصی خود بسیار بخشنده بود. علاوه بر کمک های مالی، وسایل شخصی خود را نیز اهدا می کنید. او قلبی سخاوتمند و مهربان داشت. او بسیار احساساتی و حساس بود و به راحتی تحت تأثیر قرار می گرفت. او از مرگ دوستانش بسیار متاثر شد. مثل وقتی که از مرگ دوست صبا مطلع شد، اشک از چشمانش جاری شد. معمولا بعد از تمام شدن هر شعر دوست داشت اعضای خانواده دورش جمع شوند تا شعرش را بخوانند.

وقتی شهریار در اتاقش غرق می شد

او بدجنس نبود. مادیات برای او ارزشی نداشت. او معمولاً در افکار خود غوطه ور بود و با دنیای بیرون ارتباط چندانی نداشت. در تهران وقتی تنها بود دوستی داشت به نام آقای زاهدی که صمیمی ترین دوستش بود و همین آقای زاهدی می گفت: «یک روز یواشکی وارد اتاق شهریار شدم و دیدم بی اختیار چشمانشان را بسته اند. و نگاه به حضرت علی (ع) استفاده شد. تکانش دادم و از او پرسیدم چطوری؟ و پس از چند نفس عمیق تشکر کرد و گفت تو مرا از غرق شدن نجات دادی. گفتم: در اتاق خشک بدون آب غرق نمی شوی. شهریار کاغذی به من داد و دیدم شعرهایی سروده که بخشی از افسانه شب به نام سمفونی دریاست، بعداً خود بابا تعریف کرد که آنقدر دریا را تصور کرده بودم که احساس می کردم دارم غرق می شوم. بله، وقتی شعر می گفت تحت تأثیر تخیلاتش بود.

او موسیقی می دانست و سه تار می نواخت. اما از بدو ورود به تبریز این کار را رها کرده بود. شادی او بیش از همه خاطره دوستان قدیمی اش و روزهایی بود که با آنها گذرانده بود. چنانکه خود می گوید: آنچه در پیری به من می ماند، یاد لذت می برم / دلم به یاد دولت است، اگر خوش باشد.

پدر من خیلی روراست بود و اگر کسی نیاز به کمک داشت دریغ نمی کرد تا جایی که می توانست کمک کند. هنگام شعر گفتن، بسته به موضوعات شعری، قیافه اش تغییر می کرد و گاهی دیده می شد که در لحظات حساس شعر، اشک از چشمانش سرازیر می شد و گلویش درد می کرد و شنونده را به شدت تحت تأثیر قرار می داد. وقتی عصبانی می شد و وقتی بین بچه ها اختلاف می افتاد سعی می کرد تا حد امکان خشم خود را فرو بنشاند یا اگر عصبانی می شد خیلی زود دوباره پدری مهربان می شد و خشم خود را با محبت بیش از حد جبران می کرد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا