چرا ذهن بیمار میشود

دکتر مهدی نوبخت در گفت وگو با ایسنا، با بیان اینکه یکی از واکنش های بدن انسان بیماری است، اظهار کرد: معمولاً از این موضوع غافل می شویم که بیماری های جسمی مانند زخم معده، بیماری های قلبی و عروقی و آسم می تواند تحت تاثیر افکار و افکار باشد. احساسات .

وی افزود: مدت و حتی بروز این نوع بیماری ها می تواند تحت تاثیر وضعیت روحی و روانی مبتلایان باشد، به چنین اختلالی «اختلال روان تنی» یا «اختلال روان تنی» می گویند که تحت تأثیر روحیه قرار می گیرد. در قالب یک اختلال جسمانی یا در جدی ترین حالت توسط ذهن ایجاد می شود، تعریف می شود.

نوبخت گفت: واژه روان تنی از دو کلمه روان تنی و روان تنی به معنای جسم تشکیل شده است و معنای فارسی این واژه به روان تنی معروف است.

وی با تاکید بر اینکه اختلالات روان تنی ایجاد نگرش یکسان نسبت به بیماری های جسمی و روانی در افراد است، ادامه داد: بسیاری از دردهای جسمانی ناشی از مشکلات روحی یا تشدید آن است، این دردها نشان می دهد که ذهن شما آرام نیست و ذهن شما دچار مشکل شده است. ، شاید برخی از بیماران توجه داشته باشند که وقتی یک رویداد ناگوار یا اختلال و اختلال روانی رخ می دهد، درد معده آنها شروع یا بدتر می شود و همچنین بعد از عصبانیت یا درگیری عاطفی با دیگران، حملات آسم و افزایش فشار خون ظاهر می شود، مانند اختلالاتی که به وجود می آیند یا تشدید علائم آنها با عوامل روانی و عاطفی رابطه آشکار و پنهان دارند که به آنها اختلالات روان تنی می گویند.

وی ادامه داد: تشخیص اختلال روان تنی زمانی مطرح می شود که اختلالی با آسیب جسمی شناخته شده و رویدادهای مهم روانی که قبل از این اختلال رخ داده و در شروع یا تشدید آن نقش داشته باشد، صورت می گیرد.

نوبخت می افزاید: زمانی که عوامل روانی بر بیماری جسمانی تأثیر می گذارد، معمولاً فرد بیماری را انکار می کند، از مصرف دارو امتناع می ورزد و ممکن است از وجود عوامل خطری که وضعیت جسمی را بدتر می کند بی اطلاع باشد، بنابراین اولین معیار اختلالات روان تنی است. اختلالات جسمی

وی تصریح کرد: بسیاری از افراد به دلیل اینکه در کودکی یاد نگرفته اند قادر به تشخیص روحیه خود نیستند و نمی توانند احساسات خود را بیان کنند و از اینجاست که کار روان تنی آغاز می شود.

وی ندانستن خلقی را ناگویی هیجانی خواند و گفت: این افراد بسیار مستعد اختلالات روان تنی و جسمی هستند.

این متخصص اعصاب و روان با بیان اینکه جسم و روان رابطه نزدیکی با هم دارند به همین دلیل تعدادی از بیماری ها وجود دارند که اگرچه جنبه جسمانی دارند، اما منشأ روانی دارند و از مشکلات عصبی ناشی می شوند و تصریح کرد: جسمی یا شبه بدن تقریباً در یک راستا است آنها نیز حرکت می کنند و در واقع مشکل روحی در بدن ظاهر می شود.

وی ادامه می دهد: به دنبال این اختلالات، یک اختلال جسمانی ظاهر می شود که نوعی اختلال عصبی و مغزی است و با خودنمایی به عنوان یک بیماری خود را نشان می دهد که متاسفانه در بیمارستان های ما کم نیست.

نوبخت از هیپوکندری یا خودتشخیصی گفت: به عنوان مثال فردی به سرطان اعتراف می کند اما نتایج پزشکی خلاف آن را ثابت می کند و هیچ نشانه ای از سرطان در فرد دیده نمی شود.

این متخصص درد مزمن در اندام ها را یکی دیگر از علائم اختلالات جسمی می داند و خاطرنشان می کند: به این درد جسمانی شدن گفته می شود که ارتباط تنگاتنگی با روان دارد.

انتهای پیام

طبق آمار، از هر چهار نفر یک نفر از یک ناهنجاری یا بیماری روانی یا رفتاری رنج می برد. این اختلالات روانی بر رفتار و درک دنیای اطراف خود تأثیر می گذارد به گونه ای که در بسیاری از موارد ارتباط او را با واقعیت دنیای اطراف به طور کلی قطع می کند و فرد به دنیای خیالی و خیالی خود و این خیال پناه می برد. . دنیا و توهم تنها دنیایی است که بیمار می شناسد. در ادامه قصد داریم به برخی از این ناهنجاری های بسیار عجیب و باورنکردنی بپردازیم که بدون شک شما را شگفت زده خواهند کرد و با دانستن آنها بیشتر به رمز و راز مغز و عملکرد آن ایمان خواهید آورد. برای اطلاع از این ناهنجاری های جالب، ادامه مقاله را دنبال کنید.

۱- سندروم موسوم به «Quasimodo»

سندرم “Quasimodo” یا ناهنجاری بدن (مانند قوز) در واقع یک بیماری روانی است که توسط افرادی با ناهنجاری ها و تغییر شکل های بدن باورنکردنی مبتلا می شود.

افراد مبتلا به این بیماری دائماً افکار وسواسی ناخوشایند دارند. آنها مدام در آینه نگاه می کنند و به دنبال زاویه ای می گردند که بدشکلی بدنشان از آن زاویه مشخص مشخص نباشد و همچنین از عکس گرفتن می ترسند زیرا دوست ندارند برآمدگی آنها روی عکس دیده شود. همچنین به ظاهر خود اهمیت زیادی می دهند و با مشکلات عاطفی مواجه می شوند. سطح اعتماد به نفس این افراد بسیار پایین است و در رفتار اجتماعی خود ناهنجار عمل می کنند زیرا فکر می کنند اطرافیان متوجه عیوب بدنی آنها می شوند و آنها را مسخره می کنند.

بخشی از این واکنش ها و احساسات در فیلمی به نام «کنتراکوئرپو» نشان داده شد.

۲- اختلال فکری موسوم به «Erotomania»

کسانی که از این اختلال روانی رنج می برند بر این باورند که شخصی عاشق آنها شده است، به خصوص فردی از طبقه بالاتر، مثلاً یک ستاره مشهور سینما. این بیماران بر این باورند که علاقه‌مند به آن‌ها با علائم رمزگذاری‌شده، تله‌پاتی و پیام‌های رمزی و با استفاده از رسانه‌های جمعی، احساسات خود را نسبت به آنها نشان می‌دهد. مبارزه با این بیماری روانی بسیار دشوار است حتی اگر شخص مورد نظر مستقیماً و خیلی واضح آن را رد کند و اصطلاحاً «نه» بگوید. این بیماران حتی چنین واکنشی از سوی فرد مورد نظر را نشانه و راهبردی برای پنهان کردن احساسات شخصی خود از جامعه می دانند.

مرتبط:  چرا بد قلبی تو صادقلو

در فیلمی با عنوان «از سرزمین ماه» با بازی ماریون کوتیار به این اختلال روانی اشاره شده است.

۳- توهم «Capgras»

افرادی که از این بیماری روانی رنج می برند بر این باورند که فرد بسیار به آنها نزدیک است یا حتی یک خواهر یا برادر در کنار خود دارد. این افراد حتی ممکن است ادعا کنند که اعمال بد منتسب به آنها در واقع کار پسرعموهایشان است که دقیقاً شبیه آنها هستند. این اختلال روانی باعث توهمات بیش از حد می شود و در درجه اول با اسکیزوفرنی مرتبط است.

فیلم «دبل» بر اساس رمانی به همین نام داستایوفسکی این بیماری روانی را به تصویر می کشد.

۴- توهم «Fregoli»

در این اختلال روانی، بیمار باورهای کاملاً متضادی دارد. این افراد بر این باورند که فردی در ظاهر و اندامی متفاوت از دیگران است که رابطه بسیار نزدیکی با آنها دارد و همیشه برای بدرقه کردن آنها پوشش و ظاهر خود را تغییر می دهد. این بیماری برای اولین بار در سال 1927 شناسایی شد. دختر جوانی ادعا کرد که دو تن از بازیگران تئاتری که در آن حضور داشت همیشه او را تعقیب می کردند و به شکل افرادی بودند که او می دید یا می شناخت. در انیمیشن «Anomalisa» قسمت هایی از این اختلال روانی به تصویر کشیده شده است.

۵- سندروم «Adele»

سندرم «ادل» یک فکر و وسواس دائمی است که فرد را به سمت تجربه عشق دردناک سوق می دهد. پزشکان اخیراً این اختلال را به عنوان یک اختلال روانی طبقه بندی کرده اند که سلامت و زندگی فرد را به طور جدی تهدید می کند و آن را با علاقه شدید به قمار، مصرف الکل و جنون دزدی مقایسه می کنند.

علائم این اختلال روانی مشابه علائم افسردگی شدید است، اما می تواند بسیار خطرناک تر باشد و منجر به شکنجه و آزار دیگران، خودفریبی، امیدهای واهی و غیر واقعی، فداکاری از خود، ناآگاهی از توصیه دوستان شود. . یا سایر افراد نزدیک، اقدامات جسورانه ای انجام می دهند و منجر به عدم علاقه به موضوعات و فعالیت های دیگر می شوند.

برخی از اشکال این اختلال روانی را در فیلم «داستان آدل اچ» مشاهده می کنید.

۶- اختلال «Cryptomnesia»

این اختلال نوعی اختلال حافظه است که در آن فرد نمی داند چه زمانی اتفاق خاصی رخ داده و آیا واقعه مورد نظر واقعی بوده یا رویایی، مثلاً نمی داند که اخیرا شعری سروده است یا نه، یا اینکه چه اتفاقی افتاده است. اخیرا خوانده اند یادم نمی آید. به عبارت دیگر، منبع اطلاعات را نمی توان به خاطر آورد و شخص نمی تواند تشخیص دهد که این فکر متعلق به خود او است یا به شخص دیگری.

این اختلال روانی معمولاً با پدیده ای به نام «هرگز دیده نشده» همراه است که دقیقاً برعکس پدیده «آشنایی» (دژاوو) است. به عبارت دیگر، فرد مبتلا به این اختلال روانی در مواجهه با یک رویداد یا مکان شناخته شده ای که قبلا چندین بار دیده و شنیده است، احساس می کند که برای اولین بار در این مکان حضور دارد و هیچ اطلاعی از آن ندارد.

۷- اختلال روانی «آلیس در سرزمین عجایب»

این اختلال روانی درک بیمار از اشیاء و رویدادهای اطراف خود را به گونه ای تغییر می دهد که آنها را بزرگتر یا کوچکتر از اندازه واقعی خود تصور می کند یا آنها را در فاصله بسیار بیشتر یا نزدیکتر از آنچه هستند می بیند. به گونه ای که ربطی به واقعیت ندارد. در بدترین حالت، انسان شناخت خوبی از بدن خود ندارد و شکل و ابعاد آن را نمی شناسد. در این صورت هیچ عضوی در بدن فرد آسیب ندیده و چیزهایی که به اشتباه تعبیر می کنند در واقع از مشکل روانی او سرچشمه می گیرد.

۸- وسواس فکری و عملی

بیمارانی که از وسواس رنج می برند دچار اضطراب شدید روانی می شوند که غیر قابل کنترل است و نمی توانند از شر آن خلاص شوند. علاوه بر این، آنها به رفتارهای خاصی عادت کرده اند که بیمار احساس می کند چاره ای برای انجام آنها ندارد. نکته جالب این است که فرد بیهودگی و بی فایده بودن رفتارهای تکراری خود را تشخیص می دهد، اما عدم دستیابی به نتایج مطلوب و عدم رضایت از موضوعی باعث می شود که فرد به سمت اضطراب افراطی سوق داده و این حرکات روتین را بارها و بارها تکرار کند. از نو. از نو.

تصویر واضحی از این اختلال را می توان در شخصیت هاروارد هیوز (با بازی لئوناردو دی کاپریو) در فیلم «هوانورد» مشاهده کرد.

۹- اختلال بد روانی (Paraphrenia)

هذیان ترکیبی از هذیان های پارانوئید و اغراق است. افکار هذیانی فرد مبتلا به این اختلال همیشه با خیالات غیرواقعی و خاطرات دروغین همراه است و خود را فرمانروای جهان می بیند و خود را دارای زندگی جاودانه می بیند. آنها حتی خود را منشأ الهی می دانند و ادعا می کنند که تمام کتاب های معروف را با نام ها و القاب جعلی و … نوشته اند. افراد مبتلا به این اختلال روانی معمولاً بسیار مغرور و مرموز به نظر می رسند.

۱۰- اختلال چند هویتی

اختلال هویت تجزیه ای (اختلال هویت تجزیه ای) یک بیماری روانی بسیار نادر است که شخصیت فرد را ناپایدار می کند و فرد چندین شخصیت متفاوت را در بدن خود احساس می کند. این هویت ها می تواند شامل جنسیت، سن، ملیت، اخلاق، توانایی های ذهنی، عقاید و حتی بیماری های مختلف باشد. یکی از علل این اختلال روانی، آسیب های روانی بسیار شدیدی است که در دوران کودکی رخ داده است، به این معنی که کودک شروع به درک وقایعی می کند که برای او و خانواده اش اتفاق افتاده است، به گونه ای که گویی این حوادث برای دیگران اتفاق افتاده است. او را از نظر روحی تامین کند. .

عجیب ترین مورد شکاف شخصیتی در دهه 1970 در ایالات متحده رخ داد. هنگامی که یک بیمار روانی به نام بیلی میلیگان که به زنان زیادی تجاوز کرده بود دستگیر شد، روانشناسان به این نتیجه رسیدند که 24 شخصیت مختلف در ذهن و روان او وجود دارد.

مرتبط:  چرا در بیشتر جنگ های بین امپراتوری روم و اشکانیان رومی ها شکست می خوردند

شخصیت اصلی فیلم «شکاف» نیز از این بیماری رنج می برد.

در ربع آخر قرن بیستم بود که تجربیات نزدیک به مرگ از طریق کار پزشکان و روانشناسان مورد توجه عموم قرار گرفت (به ویژه ریموند مودی، که اصطلاح NDE را در کتاب پرفروش خود، زندگی پس از زندگی، و بروس در سال 1975 ابداع کرد. گریسون). ، (یکی از دو محقق در مطالعه ذکر شده قبلی که کتاب راهنمای تجربیات نزدیک به مرگ را در سال 2009 منتشر کرد). این محققان با توجه به الگوهای داستان های نزدیک به مرگ افراد، پدیده ای را که زمانی به عنوان افسانه سازی مورد تمسخر قرار می گرفت یا به عنوان یک توهم تب دار رد می شد، به حوزه ای برای مطالعه تجربی تبدیل کردند.

من واقعیت این تجربیات به شدت احساس شده را می پذیرم. آنها به اندازه هر شهود یا ادراک دیگری قابل اعتماد هستند. اگرچه به عنوان یک دانشمند، من با این فرض عمل می کنم که تمام افکار، خاطرات، ادراکات و تجربیات ما نتیجه اجتناب ناپذیر نیروهای علّی طبیعی مغز ما هستند و نه یک نیروی ماوراء طبیعی. بنابراین چالش این است که تجربیات نزدیک به مرگ را در چارچوبی طبیعت گرایانه توضیح دهیم. به عنوان یک محقق قدیمی ذهن و بدن، من به تجربیات نزدیک به مرگ اهمیت می دهم زیرا آنها شکل نادری از آگاهی انسان را نشان می دهند و به این دلیل که رویدادی که کمتر از یک ساعت طول می کشد می تواند منجر به دگرگونی پایدار در حالت بیداری شود.

تجربیات عرفانی مشابهی معمولاً هنگام مصرف مواد روانگردان متعلق به گروهی از توهم زاهای مرتبط با انتقال دهنده عصبی سروتونین، از جمله سیلوسایبین (ماده فعال قارچ جادویی)، LSD، DMT (که مولکول معنوی نیز نامیده می شود) و 5-MEO-DMT تجربه می شود. ملقب به مولکول الهی). ) به عنوان بخشی از اعمال مذهبی، معنوی یا تفریحی نیز گزارش شده است.

لینک را کپی کنید

زمین ناشناخته

یادآوری این نکته مهم است که تجارب نزدیک به مرگ در همه زمان‌ها و فرهنگ‌ها، و در میان همه افراد، پیر و جوان، مذهبی و غیر مذهبی اتفاق می‌افتد (برای مثال، کتاب مردگان تبتی را در نظر بگیرید، که روح را قبل از بعد از مرگ). برای کسانی که در سنت های مذهبی بزرگ شده اند، مسیحی یا غیر مسیحی، واضح ترین توضیح این است که آنها چشم اندازی از بهشت ​​یا جهنم یا آنچه در زندگی پس از مرگ در انتظارشان است دارند. جالب اینجاست که تجارب نزدیک به مرگ در افراد دارای اعتقادات مذهبی بیشتر از افراد غیر مذهبی رخ نمی دهد.

گزارش‌های شخصی برگرفته از اسناد تاریخی، گزارش‌های واضحی از تجربیات نزدیک به مرگ ارائه می‌کنند که می‌تواند حداقل به اندازه یک گزارش بالینی ساده آموزنده باشد. به عنوان مثال، در سال 1791، دریاسالار سر فرانسیس بوفورت (مخترع مقیاس بوفور که برای اندازه گیری نیروی باد استفاده می شود) تقریباً غرق شد. وی این رویداد را چنین یادآور شد:

احساس آرامش کامل که متلاطم ترین احساس را به دنبال داشت… هیچ درد جسمی احساس نکردم. در عوض، احساسات من بیشتر خوشایند بود. اگرچه حواس مرده بودند، اما ذهن مرده نبود. به نظر می رسید که فعالیت او به شکلی غیرقابل توصیف افزایش یافته است. افکاری که یکی پس از دیگری با سرعتی وصف ناپذیر می آمدند اما احتمالاً برای فردی که در موقعیتی مشابه قرار داشت باور نکردنی بود. اکنون می توانم این افکار را به خوبی دنبال کنم. اتفاقی که به تازگی رخ داده بود… با بازگشت، به نظر می رسید هر حادثه زندگی گذشته من به شکلی وارونه از جلوی چشمانم می گذرد… به نظر می رسید که تمام مسیر وجودم مانند منظره ای وسیع در برابرم آشکار می شود.

نمونه دیگری در سال 1900 ثبت شد، زمانی که جراح اسکاتلندی الکساندر اوگستون (کاشف استافیلوکوک) بر اثر حصبه درگذشت. او اتفاقی که برایش افتاده را اینگونه توصیف می کند:

بدون هیچ ترس و امیدی در گیجی ماندم. ذهن و بدنم تا حدودی از هم جدا شده بودند. از بدنم به عنوان یک توده بی حرکت که نزدیک در خوابیده بود آگاه بودم. مال من بود اما نبود خود ذهنی من مدام بدن را ترک می کرد. سپس سریع برگشتم و با اکراه به آن پیوستم و آن من شد. با اینکه می دانستم مرگ اینجاست، هیچ فکر مذهبی و ترسی از پایان نداشتم و بی تفاوت و رضایت در زیر آسمان تاریک سرگردان بودم تا اینکه دوباره چیزی بدنم را آشفته کرد و دارم برمی گردم.

اخیراً سوزان بلک مور نویسنده بریتانیایی گزارشی از یک زن قبرسی که در سال 1991 تحت عمل جراحی اورژانسی معده قرار گرفته بود دریافت کرد:

روز چهارم بعد از عمل شوک شدم و چند ساعت بیهوش بودم. با وجود اینکه قرار بود بیهوش باشم، سال ها صحبت جراح و متخصص بیهوشی را به یاد آوردم. کاملا بی درد روی بدنم دراز کشیدم و با دلسوزی به صورت دردناکم نگاه کردم. من با آرامش معلق شدم. سپس به جای دیگری می رفتم. من در یک منطقه تاریک و پرده مانند شناور شدم که ترسناک نبود و احساس آرامش کامل داشتم. ناگهان همه چیز تغییر کرد، دوباره به بدنم برگشتم و کاملا از درد و رنجم آگاه شدم.

تعیین توالی عصبی وقایع پشت یک تجربه نزدیک به مرگ با هر درجه ای از دقت دشوار است، زیرا مغز می تواند به طرق مختلف گیج کننده آسیب ببیند. علاوه بر این، تجربیات نزدیک به مرگ زمانی اتفاق نمی‌افتد که فردی در داخل یک اسکنر مغناطیسی قرار داشته باشد یا پوست سر او با شبکه‌ای از الکترودها پوشیده شده باشد. اگرچه او می تواند با مشاهده یک ایست قلبی، جایی که قلب از تپش می ایستد، ایده بگیرد. در این حالت بیمار نمرده است زیرا به لطف احیای قلبی ریوی قلب می تواند دوباره شروع به تپش کند.

مرتبط:  چطور بفهمم چقدر از اینترنتم مونده

مرگ مدرن شامل از دست دادن غیرقابل برگشت عملکرد مغز است. هنگامی که مغز از جریان خون (ایسکمی) و اکسیژن (آنوکسی) محروم می شود، بیمار در عرض چند ثانیه از حال می رود و EEG او صاف می شود (ایزوالکتریک). این نشان می دهد که فعالیت الکتریکی منتشر در قشر مغز، خارجی ترین لایه مغز، مختل می شود. مانند شهری که برق در یکی از محله‌هایش قطع می‌شود، نواحی محلی مغز یکی پس از دیگری خاموش می‌شوند.

ذهن، که زیرلایه هر سلول عصبی است، همچنان قادر به تولید فعالیت الکتریکی و انجام کار معمول خود است: روایت داستانی که بر اساس تجربیات، حافظه و انتظارات فرهنگی فرد شکل گرفته است. به دلیل این خاموشی، این تجربیات می توانند داستان های عجیب و منحصر به فردی را تولید کنند که اساس گزارش های تجربه نزدیک به مرگ را تشکیل می دهند. برای شخصی که آنها را تجربه می کند، تجربیات نزدیک به مرگ به اندازه هر چیزی که ذهن در طول زندگی عادی بیداری تولید می کند واقعی است. هنگامی که کل مغز به دلیل از دست دادن کامل قدرت خاموش می شود، ذهن همراه با هوشیاری خاموش می شود. اگر اکسیژن و جریان خون بازیابی شوند، مغز دوباره راه اندازی می شود و جریان روایت تجربه از سر گرفته می شود.

دانشمندان از دست دادن و بازیابی هوشیاری در افراد بسیار آموزش دیده (خلبانان آزمایشی آمریکایی و فضانوردان ناسا در سانتریفیوژها در طول جنگ سرد) را ثبت، تجزیه و تحلیل و توصیف کرده اند. تقریباً پنج برابر نیروی گرانش، سیستم قلبی عروقی خون رسانی به مغز را متوقف می کند و خلبان از حال می رود. حدود 10 تا 20 ثانیه پس از توقف این نیروهای گرانشی بزرگ، هوشیاری برمی‌گردد که با چندین ثانیه سردرگمی و سردرگمی همراه است.

دامنه پدیده هایی که این افراد بازگو می کنند می تواند به اندازه برخی از تجربیات نزدیک به مرگ خفیف باشد. دید تونلی یا نورهای روشن، احساس بیداری، فلج کامل یا جزئی، احساسات شناور آرامش بخش، تجربیات خارج از بدن، احساس لذت و سرخوشی، و رویاهای کوتاه و واضح شامل مکالمه با اعضای خانواده که برای آنها روشن است. برای سالها. این تجربیات شدیداً احساس شده با آزار جسمی خاص (که معمولاً هیچ ویژگی مذهبی ندارد) شروع می شود (شاید به این دلیل که شرکت کنندگان قبلاً می دانند که تا حد غفلت دچار استرس خواهند شد).

به دلیل ماهیت خود، NDE ها را نمی توان به راحتی در آزمایش های آزمایشگاهی کاملاً کنترل شده مورد مطالعه قرار داد، اگرچه این وضعیت ممکن است در آینده تغییر کند. برای مثال، ممکن است بتوان جنبه‌های این آزمایش‌ها را در موش‌های آزمایشگاهی بررسی کرد.

لینک را کپی کنید

ناپدید شدن نور

مقالات مرتبط:

بسیاری از دانشمندان علوم اعصاب به شباهت هایی بین تجربیات نزدیک به مرگ و تأثیرات گروهی از رویدادهای صرعی به نام تشنج های کانونی پیچیده اشاره کرده اند. این تشنج ها تا حدودی هوشیاری را مختل می کنند و اغلب در مناطق خاصی از مغز در یکی از نیمکره ها متمرکز می شوند. ممکن است قبل از آنها یک هاله (پیش ساز) وجود داشته باشد، که یک تجربه خاص و منحصر به فرد از یک بیمار است که حمله اولیه را پیش بینی می کند. تشنج ممکن است با تغییر در اندازه درک شده اشیاء، مزه ها، بوها یا احساسات بدنی غیرعادی، آشنایی یا دژاوو، زوال شخصیت یا احساس خلسه همراه باشد. رویدادهای مربوط به دومی نیز از نظر بالینی به عنوان “تشنج داستایوفسکی” شناخته می شود (به نام فئودور داستایوفسکی، نویسنده روسی که از صرع شدید لوب گیجگاهی رنج می برد). شاهزاده میشکین، شخصیت اصلی رمان آبل، به یاد می آورد:

در طول حملات صرع، یا به طور دقیق‌تر قبل از آنها، او همیشه یکی دو لحظه را تجربه می‌کرد که به نظر می‌رسید تمام قلب، ذهن و بدنش به قدرت و نور بیدار می‌شدند. در آن لحظات سرشار از شادی و امید بود و انگار تمام اضطرابش برای همیشه از بین رفته بود. این لحظات ظاهراً پیشگویی از ثانیه بعدی بود که در آن او دچار تشنج می شد. البته آن ثانیه غیرقابل توصیف بود. هنگامی که حمله تمام شد و شاهزاده علائم خود را تأمل کرد، با خود گفت: «به این فکر نکنید که این یک بیماری و کشش غیرطبیعی مغز است. “وقتی این لحظه را به یاد می‌آورم و تجزیه و تحلیل می‌کنم، به نظر می‌رسد که بالاترین درجه هماهنگی و زیبایی بوده است، لحظه‌ای کوتاه از عمیق‌ترین احساس، پر از شادی و وجد… تمام زندگی‌ام را برای آن لحظه می‌بخشم.”

پس از بیش از 150 سال، جراحان مغز و اعصاب اکنون می توانند با تحریک الکتریکی بخشی از قشر مغز به نام اینسولا، چنین احساسات خلسه ای را در بیماران صرعی از طریق الکترودهای کاشته شده در مغزشان ایجاد کنند. این روش می تواند به یافتن منبع تشنج و از بین بردن این نواحی کمک کند.

ارتباط بین الگوهای فعالیت غیرعادی (چه به دلیل خود بیماری یا از طریق الکترودهای کاشته شده در مغز) و تجربیات افراد، از این ایده حمایت می کند که این نوع تجربیات منشأ بیولوژیکی دارند (و نه معنوی). احتمالاً همین امر در مورد تجربیات نزدیک به مرگ نیز صادق است. اما اینکه چرا در مواجهه با از دست دادن جریان خون و اکسیژن، ذهن باید سعی کند به سمت تجربیات شاد و وحشتناک سوق دهد، یک راز است.

جالب توجه است که طیف وسیعی از تجربیات بشری شامل موارد دیگری است که در آن کاهش اکسیژن باعث ایجاد احساسات لذت‌بخش سرخوشی، سرگیجه و برانگیختگی بالا می‌شود: غواصی، بالا رفتن از ارتفاع، پرواز، بازی‌های خفگی و خفگی شهوانی. شاید چنین تجارب خلسه ای در بسیاری از انواع مرگ مشترک باشد، مشروط بر اینکه مغز شفاف بماند و توسط مواد افیونی یا سایر مسکن ها کند نشود. روح که به بدن در حال مرگ زنجیر شده است، قبل از ورود به این سرزمین ناشناخته که به گفته هملت، هیچ مسافری از آن باز نمی گردد، با نسخه خود از بهشت ​​یا جهنم روبرو می شود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا